ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨــــﺪ:
ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ…
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ…
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧــــﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد…
نشـــــان ســــیـــــــــــــــــــღـز♥ساقه شکستن، قانون طوفـــان است تو نسیـــم باش و ... نوازش کن ... |
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨــــﺪ: ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ… ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ: ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ… ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧــــﻮ، ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد… روزی میــرسد … بـــی هیــــچ خَبـــَـــری … بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم … دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب … رآه خــــوآهم افتـــــآد … مَـــن کـــه غَریبـــــم … چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم … همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است… خوبه که بعضی از پسرا بدونن چرابهشون میگن داداش!! میگن داداش: یعنی زیاد بهم نزدیک نشو... میگن داداش : که وقتی مزاحم پیدا کردن بتونن به کمک داداشی ردش کنن... میگن داداش: که وقتی ناراحتن بایکی حرف بزنن... میگن داداش :که وقتی میخوان لج یکیو دربیارن از داداشی کمک بگیرن... میگن داداش: که گاهی چیزایی رو که نمیدونید ازشون بپرسید... میگن داداش: یعنی من نمیخوام دوس پسر داشته باشم بی خیال من شو... میگن داداش که هم باهات حرف بزنن هم از پیشنهاد ناراحت کننده درامان باشن... . . . نظر شماچیه؟؟؟؟؟ بچـــه کـــه بـــاشی … از “نقـــاشی”هـــایتـــ هـــم … مــی تــواننــد بـــه روحیـــاتــ و درونیـــاتتــ پی ببــرنـــد ، بـــزرگ کـــه مــی شـــوی … از حــرفهـــایتـــ هـــم نمــی فهمنـــد درون دلتــ چـــه خبـــر استــ ! امروز دخترهایی رو معرفی میکنیم که به خاطر خصوصیتشان خواهند ترشید! هیچ پسری حاضر نیست با چنین دخترهایی ازدواج کند ادامه مطلب کلمات هم شده اند بازیچـــه مـــــــــــن و تـــــــــــو ! مـــــن برایِ تــــو می نویسم … تـــــــو برایِ او مـــی خوانی ! زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند. ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ : ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻣﺎﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭ .... ﯾﺎ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮔﺪﺍ ﮔﺸﻨﻪ ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺧﺮﺣﻤﺎﻝ .... ﯾﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : تنبل ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮐﻠﻪ ﺧﺮ .... ﯾﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻣﺸﻨﮓ ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﭘﺮﺍﻓﺎﺩﻩ ..... ﯾﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻫﺎﻟﻮ ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻭﻟﺨﺮﺝ .... ﯾﺎ ﺍﻫﻞ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺧﺴﯿﺲ ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮔﻨﺪﻩ ﺑﮏ ..... ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻓﺴﻘﻠﯽ ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﺻﻔﺖ ...... ﯾﺎ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺍﺣﻤﻖ ﮐﻼ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ "ﻣﺎ" ﻫﺴﺘﻴﻢ ؛ ﻧﻪ "ﺣﻘﯿﻘﺖ" !!!!!
خـــدایـا . . . ! گـاهــی تــو را بــزرگــ می بـیـنـم و گاهـی کــوچـکــ ، ایــن تــو نـیستی کـه بــزرگ می شــوی و کـوچـک . . . ایــن مـنـم کـه گاهـی نــزدیـکــ مـی شـــوم و گاه دور . . . !!! دل نوشته ها خاطرات سبزی است که معنی اوج را به رقص پروانه ها تجسم میکند و رقص پروانه ها آهنگ حضور بهار در ماوای روح طبیعت است. دمیدن روحی به تازگی نیم نگاه پروردگار و لذت جان گرفتن ، دوباره سبز شدن احساس شور زندگی ست. زندگی درمیان کسانیکه به آن ها دلبسته شده ای و کسانیکه متفاوت از بهترینها هستند. ذهن انسان عاشق یادآوری است. یادآوری خاطراتی که امید را به نفس پیوند می دهد تا مسیر کمال در زیباترین نماد خود به پرواز درآید. حال که دست به قلم برده ام دلم می خواد خاطرات رنگین و زیبای گذشته را که حضور سبز شما درکنارم آرام بخش زندگی بود به آینده گره بزنم تا هیچگاه عزیزان ارجمند را به قصر تنهایی ختم نکنم و این حضور سبز شما بهار دوباره من است و از حضرت عشق طلب می کنم که آرامش زیستن در کنار شما در بهار تازگی را برایم هدیه کند. از همه دوستان و عزیزانم و تمام کسانیکه مرایارای همراه در این تلاطم خروشان هستند تشکر می کنم و در سجده عشقم نشاط را از کردگار بزرگ برای همدلانم مسئلت می کنم.
الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...
و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...
همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...
" دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3 "
جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکی آمد و گفت : سـه قفل در زندگی ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم. قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. قفل سوم اینکـه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ فرمود : براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان. براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان. جوان عرض کرد: سـه قفل با یک کلید ؟! شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !
این پست را " سکوت " میکنم ...
این بار تو بنویس!
از تمام حرفهایت ،
از دردهایت،از هرچه دلت می گوید....
زن پاشو محکمتر روی گاز فشار داد ، باید خودشو سریع میرسوند...... نه!!! صدای برخورد ماشین با سپر گلگیر روبرویی.... ماشین کاملا نو بود و چند روز بیشتر نبود که اونو تحویل گرفته بودند. چطوری باید جریان تصادف و به شوهرش توضیح میداد.... خدایا!!! باید مدارکش رو حاضر میکرد. در حالی که از یه پاکت قهوه ای رنگ بزرگ مدارکش رو بیرون میکشید تکه کاغذی از توی اون زمین افتاد که روی اون با خطی کلفت و شتاب زده نوشته شده بود: . . عزیزم در صورت تصادف یادت باشه، که من تو رو دوست دارم نه ماشین رو! زن اروم گرفت و با لبخندی از ماشین پیاده شد. وقتی پیرهنمون با اتو میسوزه ، قشنگترین ظرف کریستالمون میشکنه، دیوارهای خونه خط خطی میشه یادتون باشه هیچکدوم ارزش شکستن دلی رو نداره! روزی یک مهندس در حال عبور از یک جاده بود که یک قورباغه او را صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی، من به پرنسس زیبایی تبدیل خواهم شد! او خم شد، قورباغه را بلند کرد و در جیبش گذاشت.
قورباغه دوباره صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، برای یک هفته پیش تو خواهم ماند! مهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
قورباغه این بار گریه کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، برای یک هفته پیش تو خواهم ماند! این بار نیزمهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
سرانجام قورباغه پرسید : موضوع چیست؟ من به تو گفتم من یک پرنسس زیبا هستم، که با تو برای یک هفته خواهم ماند. چرا مرا نمی بوسی؟ مهندس گفت : نگاه کن! من یک مهندسم! من برای یک دوست دختر وقتی ندارم! اما یک قورباغه سخنگو واقعاً برایم جالب است!
یکی از استاد های دانشگاه تعریف می کرد... چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد. دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟ گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود. پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟ كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه! گفتم نميدونم كيو ميگي! گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه! گفتم نميدونم منظورت كيه؟ گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم! بازم نفهميدم منظورش كي بود!
اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني كه روي ويلچير ميشينه... اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر، آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم پوشي كنه... چقدر خوبه مثبت ديدن...
يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو ميشناختم، چي ميگفتم؟ حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!
وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم... شما چي فكر ميكنيد؟ چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم روزي ملانصرالدین دست بچه اي را گرفته وارد سلماني شدوبه سلماني گفت: یه پسر تو سن 22 سالگیش لیسانسش تموم میشه ،اگه فوق نخونه تا 24 سالگی خدمتِ
یک داستان قدیمی چینی هست که میگوید:
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد.
روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد. ادامه مطلب خطـر تبـهکاران دنیـای مجـازی را جـدی بگیـرید فضای مجازی نیز مانند فضای واقعی، آدم ها و شگردهای خاص خودش را دارد، این فضا همان قدر که با ابزارهایش به آسان تر انجام شدن کارها کمک می کند، با همین ابزارها نیز می تواند باعث شود عده ای در این فضا کلاهبرداری با شیوه های جدید انجام دهند و ما را در دام بیندازند! ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir ] |