نشـــــان ســــیـــــــــــــــــــღـز♥

ساقه شکستن، قانون طوفـــان است تو نسیـــم باش و ... نوازش کن ...

 زن پاشو محکمتر روی گاز فشار داد ، باید خودشو سریع میرسوند...... نه!!!

صدای برخورد ماشین با سپر گلگیر روبرویی....

ماشین کاملا نو بود و چند روز بیشتر نبود که اونو تحویل گرفته بودند.

چطوری باید جریان تصادف و به شوهرش توضیح میداد.... خدایا!!!

باید مدارکش رو حاضر میکرد.

در حالی که از یه پاکت قهوه ای رنگ بزرگ مدارکش رو بیرون میکشید

تکه کاغذی از توی اون زمین افتاد که روی اون با خطی کلفت و شتاب زده نوشته شده بود:

.

.

عزیزم در صورت تصادف یادت باشه، که من تو رو دوست دارم نه ماشین رو!

زن اروم گرفت و با لبخندی از ماشین پیاده شد.

وقتی پیرهنمون با اتو میسوزه ، قشنگترین ظرف کریستالمون میشکنه، دیوارهای خونه خط خطی میشه

یادتون باشه هیچکدوم ارزش شکستن دلی رو نداره!

[ جمعه 1 / 3 / 1392برچسب:,

] [ 14:32 ] [ ♥نشـان سـیــــღز♥♥♥ ]

[ ]

 روزی یک مهندس در حال عبور از یک جاده بود که یک قورباغه او را صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی، من به پرنسس زیبایی تبدیل خواهم شد!

او خم شد، قورباغه را بلند کرد و در جیبش گذاشت.

 

قورباغه دوباره صدا کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، برای یک هفته پیش تو خواهم ماند! مهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.

 

قورباغه این بار گریه کرد و گفت : اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، برای یک هفته پیش تو خواهم ماند! این بار نیزمهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.

 

سرانجام قورباغه پرسید : موضوع چیست؟ من به تو گفتم من یک پرنسس زیبا هستم، که با تو برای یک هفته خواهم ماند. چرا مرا نمی بوسی؟ مهندس گفت : نگاه کن! من یک مهندسم! من برای یک دوست دختر وقتی ندارم! اما یک قورباغه سخنگو واقعاً برایم جالب است!

 

[ جمعه 1 / 3 / 1392برچسب:,

] [ 14:30 ] [ ♥نشـان سـیــــღز♥♥♥ ]

[ ]

 یکی از استاد های دانشگاه تعریف می کرد...

چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم

سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.

دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟

گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود. 

پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟

كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!

گفتم نميدونم كيو ميگي!

گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!

گفتم نميدونم منظورت كيه؟

گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!

بازم نفهميدم منظورش كي بود!

 

اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني كه روي ويلچير ميشينه...

اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،

آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم پوشي كنه...

چقدر خوبه مثبت ديدن...

 

يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو ميشناختم، چي ميگفتم؟

حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!

 

وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...

شما چي فكر ميكنيد؟

چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم

[ جمعه 1 / 3 / 1392برچسب:,

] [ 14:27 ] [ ♥نشـان سـیــــღز♥♥♥ ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ،